گوشواره ها- بابک عارفی

ساخت وبلاگ

این روزها سر سخنم درد می کند
مشتی نخورده ام دهنم درد می کند

با گوشواره های زنم نان خریده ام
سوراخ های گوش زنم درد می کند

ترکش اگرچه زخم مرا ترک کرده است
باروت مانده در بدنم درد می کند

گفتم شهید چشم تو باشم ،نشد،نشد
تو پلک می زنی و تنم درد می کند

شرمنده ی تغزلم امشب مرا ببخش
دارد تمام فوت و فنم درد می کند

اعضای یک تن اند بنی آدم ای رفیق
احساس می کنم وطنم درد می کند

ای کاش حک کنند به سنگ مزار من

آهسته تر بیا کفنم درد می کند

نویسنده: بابک عارفی

+ نوشته شده در دوشنبه هفتم آذر ۱۴۰۱ ساعت 6:48 توسط فرشته امدادی  | 

يك دنیا شعر...
ما را در سایت يك دنیا شعر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7fereshte73emdadia بازدید : 103 تاريخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت: 15:16