شايد اينها امتحان ماست با دستور عشق
ورنه هرگز رنجش معشوق را عاشق نخواست
چند ميگويي که از من شکوهها داري به دل؟
لب که بگشايم مرا هم با تو چندان ماجراست
عشق را اي يار با معيار بي دردي مسنج
علت عاشق طبيب من! ز علتها جداست
با غبار راه معشوق است راز آفتاب
خاک پاي دوست در چشمان عاشق توتياست
جذبه از عشق است و با او بر نتابد هيچ کس
هر چه تو آهن دلي او بيشتر آهنرباست
برچسب : نویسنده : 7fereshte73emdadia بازدید : 106